از تقریبا ۱۷ سال پیش، اندکی پیش یا پس از ورود به دانشگاه، اینجا شروع به نوشتن به صورت عمومی کردم.
آن زمانها خیلی دنبال دلیل برای نوشتن می گشتم. اوایل بیشتر در جهت درد و دل بود و نوعی سبک شدن. بعدتر بیشتر به این دلیل مینوشتم که «فایده» داشته باشد، یعنی نوشتن برای بیان فکری یا اعتراضی یا صرفا به اشتراک گذاشتن چیزی که مفید دیده بودم و فکر میکردم شاید به درد کس دیگری هم بخورد یا جایی تاثیر مثبتی بگذارد. بعدتر ولی نوشتن را ابزاری میدیدم برای اینکه افکارم صیقل بخورد چرا که اگر مطلبی مینوشتم سعی میکردم از جمبههای مختلف آن را حلاجی کنم و پس از نوشتن، نظرات و کامنتهایی که در رابطه با آن بیان میشد کمکم می کرد تا افکارم صیقل بخورند و اگر جایی اشتباه کردهام تصحیح کنم و اگر جنبهای را ندیدهام در نظر بگیرم.
ولی از ۹ سال پیش به این طرف دیگر ننوشتم (تا به امروز). بخشی از علتش مشغله بود که فرصت کمتری را برای نوشتن باقی میگذاشت. ولی بخش بزرگتریاش و شاید دلیل اصلیاش این بود که آن موقع این احساس در من شروع به شکلگیری و رشد کرده بود که نوشتنم را از «بیفایده» مییافتم: اگر قرار بود حرف و تحلیلی زده شود که اثر و فایدهای داشته باشد که هزاران نفر مطلعتر و عاقلتر و باسوادتر احتمالا آن حرفها و بهتر از آن را زده بودند پس گفتن من به دردی نمیخورد. و اگر هم نزده بودند احتمالا حرف درخوری نبوده است که زده نشده!
اما در طول این ۹ سال ننوشتن، به تدریج این نکته را دریافتم که نوشتن «فایده» دارد، شاید برای دیگران خواندن مطالب سودمند نباشد اما حداقل برای من نگارنده این فایده را دارد که کمک میکند در وهله اول گاهی سبک شوم و احساس کنم حرفی را زدهام (همان دلیلی که شاید به خاطر آن نوشتن را شروع کردم). و در وهله بعدی کمکم کند در تعامل با خواننده کمکم کند آنچه در موردش فکر میکند صیقل بخورد و از جنبههای مختلف مسائل را بهتر ببینم.
برای همین تصمیم گرفتم دوباره نوشتن را شروع کنم و البته دیگر خیلی دنبال دلیلش هم نگردم چون به تجربه دریافتهام نوشتن مفید است، حداقل برای خودم. و مثل دفعه قبل هم دلم میخواهد اسمش را بگذارم «حرفهای بیمخاطب»، چرا که از جنس حرفهایی است که باید زد اما نه به کسی {۱}.
۱. این برگرفته ازنوشتار دکتر علی شریعتی است در مورد مخاطب از مجموعه کتاب با مخاطبهای آشنا
اولین نفری باشید که نظر می دهد.