کتاب «چرا ملتها شکست میخورند» (نوشته دارون عجم اوغلو و جیمز ای رابینسون) یکی از بهترین کتابهایی بود که در این مدت اخیر خواندهام (یا بهتر بگویم گوش کردهام!). برای منی که در این حوزه تخصصی ندارم، شرح تفصیلی نظریات نویسندگان مبنی بر اینکه چرا برخی ملتها/کشورها مسیر توسعه را طی میکنند و برخی دیگر در این مسیر قدم نمینهند یا موفق نمیشوند با مثالهای متعددی که ارائه میشود بسیار جالب و آموزنده بود. در ادامه برداشت خودم را از مخلص نظریات نویسندگان می نویسم ولی پیشنهاد میکنم که کتاب را حتما بخوانید. اگر علاقه داشتید میتوانید کتاب صوتی را از سایت نوار تهیه کنید (من این نسخه را گوش دادم و از کیفیت ترجمه + روایت صوتی خیلی راضی بودم). نسخه کاغذی را هم اگر دوست داشتید میتوانید به عنوان نمونه از سایت دیجیکالا تهیه کنید یا نسخه الکترونیکی را از سایت فیدیبو.
کتاب در فصول ابتدایی به بررسی وقایع (تلخ) مربوط به استعمار/استثمار کشورهای آمریکای جنوبی توسط اسپانیا و پرتغال میپردازد و به مرور در هر فصل رویدادهای تاریخی منطقه/کشوری خاص را بررسی میکند تا با ذکر مثال، شواهد لازم در تایید نظریه مد نظر یا نقد نظریات مشابه را ارائه دهد. به طور مشخص، کتاب نظریه مرتبط با نقش موقعیت جغرافیایی در توسعه یافتگی/نیافتگی کشورها را زیر سوال میبرد و دو مثال عمده در این زمینه را مقایسه کشورهای کره جنوبی و کره شمالی یا شهر نوگالس، که بخشی از آن در کشور آمریکا و بخشی در کشور مکزیک، تشکیل میدهند که هر دو مورد از نظر موقعیت جغرافیایی و آب و هوایی شبیه هستند ولی از نظر درجه توسعه یافتگی به شدت متفاوت.
به باور نویسندگان، یا حداقل برداشت من از باور نویسندگان، این است که پارامترهای مهم در تعیین طی مسیر رشد و توسعه عبارتند از:
۱- تکثر گرایی: کنترل قوانین و نهادهای یک کشور نباید در دست یک گروه خاص باشد و میبایست تکثرگرایی بر آنها حاکم باشد. این تکثرگرایی علایق بخش بزرگ تری از جمعیت را نمایندگی خواهد کرد و از این امر که نهاد حاکمیت، در جهت تامین منافع یک گروه خاص حرکت کند جلوگیری خواهد کرد.
۲- وجود یک نهاد حکومت مرکزی برای اعمال قانونو جلوگیری از آشوب: نقطه حدی تکثرگرایی کشوری است که در آن نهادهای متعددی دارای قدرت فراوان در حوزه تحت امر خود هستند و این امر منجر به آشوب/بیقانونی میشود. در چنین کشورهایی، مانند سومالی یا افغانستان در برهههایی، طی کردن روند توسعه به سختی میسر است.
در فصول مختلف کتاب نشان میدهد که نبود هر یک از دو عامل بالا، چطور کشورهای مختلف را در برهههای زمانی مختلف یا مکانهای مختلف جغرافیایی، دچار چالش کرده است. همچنین کتاب «بزنگاههای تاریخی» را نیز در برخی کشورها بررسی میکند و نشان میدهد که کشورهایی که در بزنگاههای مختلف، مثلا انقلاب یا تغییر حاکمیت یا حتی بیماری فراگیری مثل طاعون، دو عامل بالا را در حکومت جدید رعایت کردند توانستند مسیر سابق خود را تغییر دهند و در جهت توسعه گام بردارند (مثلا بوتسوانا) و کشورهایی که در این بزنگاهها موفق نشدند، علی رغم اینکه طبقه حاکم تقریبا بالکل عوض شدند، مسیر توسعه طی نشد و صرفا به جای تامین منافع یک عده، منافع عده دیگری تامین شد (مثلا در زیمباوه). البته کتاب توضیح نمیدهد که چه روندی را میتوان طی کرد که مطمئن شد در آن بزنگاههای حساس، مسیر صحیح طی میشود (شنیدهام در کتاب جدیدشان در این مورد توضیح میدهند و بسیار مشتاقم بیشتر بدانم).
به کتاب البته مثل همه آثار پژوهشی نقدهای جدی نیز وارد کردهاند (یکی از معروفترینشان که من دیدهام توسط بیل گیتس بوده است به دلیل اینکه کتاب میزان تاثیر کمکهای بینالمللی در کمک به پیشرفت کشورهای توسعهنیافته را زیر سوال میبرد و اگرچه آنرا فاقد اثر نمی داند، اما معتقد است اثر آن به دلیل وجود همان نهادهای ناکارآمدی که باعث عدم پیشرفت کشور شدهاند، چندان زیاد نیست). ولی همانطور که گفتم برای منی که در این حوزه دانش و تخصص چندانی ندارم کتاب به شدت جذاب و خواندنی بود و بسیار از آن یاد گرفتم.
اولین نفری باشید که نظر می دهد.