این مطلب با الهام از کتاب «انسان خداگونه» و در ادامه این پست قبلی نوشته شده است: خوشبختی (سعادت) چیست؟ یا شاید بهتر است بگویم که چه نیست؟ میدانم که این سوالی است که شاید در طول تاریخ همواره همراه بشر بوده است و احتمالا حداقل تا آینده نزدیک نیز چنین باشد. من هم مسلما جوابی برای این سوال ندارم و صرفا وقتی کتاب را میخواندم سوالات متعددی به ذهنم آمد که این سوال را مجدد برایم زنده کرد.
شاید انگیزه اصلی بسیاری از فعالیتهای بشر تلاش برای دستیابی به خوشبختی باشد (اگر از جنس سعادت ابدی هم باشد که چه بهتر). ولی خوب سوال اینجاست که خوشبختی دقیقا چیست؟ زندگی در آرامش؟ نداشتن دغدغه مالی؟ شکم سیر و تن سالم داشتن؟ رفاه؟ احساس «خوشحالی» مدام داشتن؟
احتمالا هر کسی اگر تعریف دقیق هم نداشته باشد حداقل تصویر مبهمی از آنچه فکر می کند خوشبختی از دید او چیست در ذهن دارد. حتی احتمالا زندگی خیلی از افراد متوسط جامعه ما تعاریف و استانداردهایی که نسلهای نه چندان دور از خوشبختی داشتند را برآورده میکند (مثلا سهولت دسترسی به آب/غذای سالم، کارهای یدی کمتر(؟)، خانههای راحتتر (در تابستان خنک و در زمستان گرم)، داشتن گزینههای سرگرمی بیشتر، و در طبقات بالاتر یا کشورهای ثروتمندتر دغدغه مالی کمتر و رفاه بیشتر.
ولی آیا «احساس» خوشبختی نیز به تناسب موارد بالا رشد داشته است؟ برای این سوال پاسخ کمی ندارم و احتمالا پاسخ کمی دادن هم کمی دشوار باشد. اما برای پاسخ سوال خودم که خوشبختی چه هست/نیست، یک مثال حدی که در کتاب مطرح شده است (البته نه لزوما در راستای این موضوع) به نظرم جالب است: در دامداری صنعتی مدرن، غیر معمول نیست که یک خوک/مرغ/گاو در فضای محدودی بزرگ میشود و حتی در حالت خیلی حدی داخل یک فضای قفس مانند که درست به اندازه خودش است قرار میگیرد و همانجا غذا میخورد، میخوابد، با لقاح مصنوعی باردار میشود، زایمان میکند، شیر میدهد و دوباره این چرخه تکرار میشود تا زمان مرگ فرارسد. حیوانی که در این وضعیت زندگی میکند برای غذا نیازی نیست تلاشی کند و احتمالا شکم سیرتری نسبت به همتای خود در محیط باز طبیعت دارد، از سلامتی بیشتری برخوردار است (به دلیل تحت نظر دائم دامپزشک بودن)، نگرانی از مخاطرات و ریسکهای حیات وحش را ندارد و … حالا سوال این است که آیا این حیوان خوشبخت است؟ نمیدانم!
درست است که این مثال کمی از فضای زندگی فعلی انسانها دور است، ولی اولا به نظرم میتوان آیندهای تقریبا شبیه را برای انسانها نیز تصور کرد (شبیه آنچه در انیمیشن وال-ای به تصویر کشیده شده بود). در ثانی یک مثال حدی دیگر را نیز میتوان در نظر گرفت: مواد روان گردان.
برخی از مواد روانگردان هستند که به فرد «احساس خوشحالی» میدهند. اما شاید علت اینکه استفاده از این موارد تقبیح میشود یکی عوارض جانبی آن برای فرد باشد که در دراز مدت ساختارهای عصبی را تحت تاثیر منفی قرار میدهند، و دیگری عوارض اجتماعی آن باشد: فردی که مدام درگیر این مواد باشد احتمالا نمیتواند کار کند و درآمدی داشته باشد و از یک جایی به بعد سربار جامعه خواهد بود و خودش هم دیگر دسترسی به مواد و خوشحالی ناشی از آن نخواهد داشت.
اما بیاییم فرض کنیم فردی ثروت قابل توجهی دارد که حالا یا برایش کار کرده است یا مثلا به ارث برده است. پس با کارنکردن سربار جامعه نخواهد بود. و از موادی استفاده میکند که تاثیر منفی زیادی ندارند و می تواند مدام آن را مصرف کند و احساس خوشحالی بکند. احتمالا با پیشرفت فناوری موارد کمخطرتر با قدرت شادی بیشتر هم در اختیار طیف بیشتری از افراد جامعه قرار گیرند. بنابراین در این مثال حدی فرد میتواند صبح از خواب برخیزد، مواد شادی آور مصرف کند، خوشحال باشد و شب بخوابد و فردا دوباره همین روند را تکرار کند. آیا این فرد خوشبخت است؟ نمی دانم!
نکته مهم اینجاست که قضاوت در رابطه با خوشبخت بودن این فرد یا مثالهایی شبیه این کار آسانی شاید نباشد. چرا که الان از من بپرسند میگویم نه! اولا که خوشبختیاش «حقیقی» نیست! با یک ماده شیمیایی که مصرف کرده است حاصل شده است. در ثانی این چه زندگی روتینی است که ماده ای مصرف کنی و احساس خوشحالی کنی و بخوابی و این روند را تکرار کنی تا مرگ فرا رسد! و علاوه بر آن از این زندگی هم چیزی «نفهمیده» است و چرا زنده بوده است (و در حالت شدید خود اصلا فرق این من نوعی با مثال قبلی دامداری چه میتواند باشد؟)
ولی در جواب نقدهای بالا می توان به خودم بگویم که «حقیقی» بودن احساس شادی چقدر مهم است؟ غیر از این است که آن احساس شادی به ظاهر حقیقی در اصل جایزه ذهنم/دنیا به من است برای انجام کاری یا دستاوردی که فکر می کنم مهم است؟ آیا ایرادی دارد اگر من این جایزه را خودم به خودم بدهم؟ و در مورد احساس خوشحالی مداوم کردن هم نمیتوانم درست قضاوت کنم چون هیچ وقت در معرض آن نبودهام که بدانم آن خوشحالی «مصنوعی» چه حالی دارد شاید اینقدر حس خوبی داشته باشد که به زندگی روتینی که به نظر بد میدانم بیارزد (اصلا مگر نه اینکه خیلی از ما در قالب دیدن سریالهای روزمره و سرگرمیهای دیگر به نوعی از این احساس روزمره را برای خود در دوز کمتر میسازیم؟) و در مورد نکته آخر، انگار که من ناخودآگاه وزن بالایی به «آگاهی» به عنوان وجه تمایز زندگی انسان با حیوانی میدهم. ولی آیا این امر برای شادی «فردی» اهمیتی دارد؟
به عبارت بهتر شاید این مورد آخر از این ناشی شده است اگر آگاهی یا پرس و جو از چرایی زندگی و سرنوشت و … «ارزش» نمیبود و حداقل بخشی از نیاکان ما این گونه زندگی نمیکردند، اکنون نیز ما اینجایی که هستیم نمیبودیم و در نهایت شاید به جای آن گاو در گاوداری باید از خودمان میپرسیدیم آیا خوشبختی جز این است؟
ولی آیا دلیل بالا به اندازه کافی قوی و قانع کننده هست که مثلا فردا روزی که دسترسی افراد به مواد ایجاد کننده شادی «مصنوعی» بدون عوارض جانبی تسهیل شد، اکثریت بگویند نه ما آن مدل خوشحالی را ترجیح میدهیم؟
و سوال شاید مهم تر در مورد آن شادیهای «حقیقیتر»: آیا ممکن نیست نسب آنها به ما شبیه نسبت شادی گاو در دامداری باشند؟ به عبارت دیگر در مثال دامداری، گاو در ازای یک سری فعالیتهای تعریفشده و ارائه خدمتی، پاداشی دریافت میکند، بدون آنکه احتمالا خیلی به تجزیه و تحلیل امور بپردازد و از چراییاش بپرسد. برای ما نیز آیا ممکن نیست چنین باشد؟ در ازای انجام فعالیتهایی پاداش دریافت میکنیم، که شاید خیلی از این فعالیتها در راستای بقا یا داشتن جامعه سالمتر باشند.
در این صورت به نظرم این احساس خوشحالی طبیعی به نوعی ضمانتکننده تداوم چرخه زندگی و بقا است. اینکه چرا نمیدانم ولی اگر اینگونه باشد، در آن صورت به نظرم موضع فرد در رابطه با اینکه در این چرخه شرکت کند بسته به این پیدا میکند که بخواهد در جامعه زندگی کند یا نخواهد/بتواند. در صورت دوم اگر به این متعقد باشد که همه آنچه هست در همین چرخه زندگی محدودش است، احتمالا به سراغ گزینه احساس خوشحالی مصنوعی برود منطقیتر است چون تبعات منفی برایش ندارد (به جز اینکه احتمالا اگر هم مثل او فکر کنند، این مسیر تداوم و بقای چندانی نخواهد داشت). و اگر از زندگی در جامعه احساس خوشی حداکثری میکند، طبعا به محدودیتهایش هم تن در باید داد.
اما برگردم به سوال ابتدایی، که خوشبختی چیست. جواب من این است که نمیدانم. یعنی حداقل جواب جهانشمولی برایش ندارم. اما مثلا میدانم برای من آن مثال حدی زندگی در دامداریاش جذاب نیست. شاید علت جذاب نبودنش تاثیرات جامعه، فرهنگ، تجربه نکردن آن مدل احساس خوشحالی یا حتی مکانیزم طراحی شده بزرگتری است که نسبتش به ما مثل نسبت ما به گاو در گاوداری است.
ولی هر چه که هست هنوز وزن «فهمیدن و آگاهی از» چرایی خیلی از چیزها برای من بالاتر و تاثیرش در احساس خوشبختی و خوشحالی بیشتر است. و البته علاوه بر آن، زندگی در آرامش کنار عزیزانی که دوستشان داری نیز برایم از ستونهای خوشبختی است، ستونی که هر چه جلوتر میروم و سنم بیشتر میشود اهمیتش برایم بیش از پیش آشکار میشود. از این دومی شاید بعدا بیشتر نوشتم،به خصوص از تاثیر سفر و دوری، ازدواج و پدر شدن در شکلگیری و تقویت این احساس.
اولین نفری باشید که نظر می دهد.