در قسمت سوم ارباب حلقهها، لحظهای فرامیرسد که به نظر میآید همه چیز تمام شده است و شر در حال پیروزی بر خیر است و تاریکی مطلق میرود که دنیا را فراگیرد: ابرهای تیره سراسر آسمان را فرا گرفته است، مقاومت نیروهای خیر پشت دیوارهای شهر شکسته شده است و لشگر کریه دشمن در حال ورود به شهر و قتل عام ساکنین هستند، نایب پادشاه در حالت جنون قصد سوزاندن پسر خود را دارد و عصای جادویی گندالف که آخرین امید ساکنین به هنگام رویارویی با شرایط بس دشوار است در مواجهه با سردار سپاه دشمن شکسته میشود و تمام…
اما درست در لحظهای که همه آماده کشته شدن گندالف و نهایی شدن پیروزی دشمن هستند صدای ناقوری از دور دست توجه همه را جلب میکند و همزمان با نمایان شدن تلالو اندک ولی قوی نور خورشید، سربازان سوارهای میآیند که پس از روزها تردید و تاخیر، رسیدهاند و قرار است یاریگر یک شهر کوچک در برابر لشگر انبوه سربازان شر باشند…
هر وقت خیلی ناامید میشوم، یاد این بخش از ارباب حلقهها میافتم (که برای تماشایش احتمالا به فیلترشکن نیاز داشته باشید!). چرا که بار اولی که این بخش را میدیدم را خوب خاطرم هست که نیمه شبی بود و همه جا تاریک و غرق در فیلم بودم و دقیقا احساس ناامیدی را با تمام وجود میتوانستم حس کنم و آن صدا، آن صدای ناقور به ناگهان خیلی تکانم داد و برای به نوعی تداعی کننده و نماد امید دور از انتظار در شرایط ناامیدی مطلق تبدیل شد.
الان نیز شرایط خیلی ناامید کننده پیش میرود و گرد ناامیدی را بر چهره امیدوارترین افرادی که میشناختم نیز میبینم بدون دورنمای روشنی از اینکه شرایط تغییر کند.
به شدت و امیدوارانه گوش به زنگ صدای ناقور امیدم…
اولین نفری باشید که نظر می دهد.