فتح خون

چندی پیش کتاب فتح خون، اثر شهید مرتضی آوینی را خواندم. اینجا مفصل‌تر نظرم را راجع به این کتاب، که در کل دوستش داشتم، نوشته‌ام. اما با خواندن کتاب نکات دیگری نیز به ذهنم رسید که در ادامه راجع به آن می‌نویسم.

اولین موردی که با توجه به نثر و شیوه روایت کتاب برایم جذاب بود، بحث تقابل عقل و عشق در قیام امام حسین است. فکر می‌کنم این بحث همیشه بوده است که به نظر عده‌ای، قیام امام کاملا با تیکه بر محاسبات عقلانی و دو دوتا چهارتای روزمره بوده است و هر قدم را از این منظر می‌سنجند، و به خصوص بر این عقیده‌اند اگر صرفا بر مبنای عشق یا مثلا الهام و دستور خداوندی بوده باشد، عملا برای ما افراد عادی قیام را به نوعی بی‌فایده می‌کند چرا که آن شرایط برای ما صدق نمی‌کند و هیچگاه نمی‌توانیم به آن اقتدا کنیم. 

عده‌ای هم ممکن است معتقد باشند که قیام امام بیشتر از سر عشق بوده است و کسی که عاشق است می‌تواند این همه درد و بلا را تحمل کند و طبق روایات تاریخی، پس از کشته شدن همه سپاهیانش، که از دوستان، وفاداران، بستگان نزدیک و فرزندانش بودند، وقتی به آوردگاه نبرد وارد می‌شود چنان صحبت کند که انگار نه انگار چنین غم وصف‌نشدنی در دل دارد و چنان خستگی عظیمی بر تن.

اینکه کدام برداشت درست است یا به حقیقت نزدیک‌تر است را نمی‌دانم. ولی برای من نوعی تقابل «عقل» روزمره مصلحت‌اندیش با چیزی بالاتر از آن، در برخی رویدادها خیلی برجسته می‌شود، مثلا به هنگام ترک مکه و عزیمت به سوی کوفه و کربلا آن هم در موسم حج. شاید عقل من نوعی حکم کند که در کنار حرم بمانم که حریم امن الهی است و از این حریم بودن استفاده کنم تا زنده بمانم و پیام خودم را به گوش دیگر حجاج برسانم و …. ولی کسی چون امام که برایش حرمت خانه خدا و اهتمام به حکم خدا که حریم خانه‌اش باید امن باشد بالاتر است، حاضر نمی‌شود بماند، چرا که احتمالا علاوه بر دلایل دیگر، فکر می‌کند آنجا ممکن است اقدام به کشتنش نمایند، و به گفته خودش نمی‌خواهد کسی باشد که احترام حرم با کشتن او از بین می‌رود. 

در حالی که عقل من ممکن است بگوید که قاتل کس دیگری است و مسئولیت این کار با کسی است که انجامش می‌دهد و من چرا باید به فکر آنجایش هم باشه و … صد البته که عقل چون منی با عقل فردی چون حسین بن‌ علی قابل قیاس نیست، و پارامتر‌های دخیل در تصمیم گیری «عقلانی» نیز تفاوت‌های زمین تا آسمان دارد. و شاید این به ظاهر تقابل برای من نوعی تقابل است که عقلم بقای تنم را می‌خواهد و اگر بقای چیز بالاتری را طلب می‌کرد، همه این ها خیلی هم عقلانی بود و تقابلی در کار نبود.

اما شاید مهم‌تر از مورد بالا، مثل خیلی از کتاب‌های دیگر در این زمینه، آن‌چه برایم جذاب و البته ترسناک بود شباهت خیلی زیاد معادلات ذهنی‌ افراد مختلف دخیل در ماجرا به هنگام مواجهه با دوراهی‌های حساس تصمیم‌گیری، به معادلات ذهنی روزمره خودم در مواجهه با خیلی مسائل به ظاهر سطحی‌تر بود. یعنی همان معادلات ذهنی که در مواجهه با اتفاقات روزمره و تصمیم گرفتن برای انجام دادن/ندادن کاری، همراهی/عدم همراهی دوستی، اجرا/عدم اجرای فرمان یا فرایندی و … به کار می‌روند، می‌توانند در مقاطع حساس‌تر و مسائل بزرگ‌تر منتهی به فجایعی شوند که در تاریخ بماند. از مصلحت اندیشی‌های روزمره بگیر که حقیقت را فدای «مصلحت» کوتاه یا دراز مدت می‌کند، تا ترس از برخورد، طمع پاداش، نگرانی از نظر دایره دوستان، ساده‌تر بودن همرنگ جماعت شدن، تبرئه کردن خود به اینکه «من مامورم و معذور»، و یا بهانه کردن مسئولیت زندگی و خانواده و فرزند و … که در نهایت منجر به چشم‌پوشی از ظلمی که جلوی چشم‌مان به دیگری می‌شود.

که همه این‌ها برایم منتهی به این سوال همیشه ترسناک می‌شود، چه در مورد واقعه عاشورا چه در مورد دیگر فجایع بزرگ تاریخ، که: من اگر آن روز آنجا بودم چه می کردم؟ کدام سمت تاریخ می‌ایستادم؟ از ورای سال‌ها و قرن‌ها صحبت کردن خیلی آسان است، که معما چو حل گشت آسان شود! ولی آیا برای خیل عظیم افرادی که آن روزگار می‌زیستند و با عدم همراهی امام یا همراهی سپاه مخالف به این فاجعه دامن زدند، مسئله کاملا واضح بود و صرفا به خاطر ترس/طمع بر حقیقت چشم پوشیدند؟ یا شاید چنین می‌پنداشتند (یا خود را فریب می‌دادند)‌ که اتفاقی نمی‌افتد و نیاز به دخالت ما نیست. و یا شاید حتی فکر می‌کردند کار درست کشتن کسی است که علیه حکومت شوریده است و آرامش جامعه را به هم زده است؟
و اینکه آیا همین توجیه‌ها را اگر من آن موقع می‌زیستم نمی‌کردم؟ و بدتر از آن، اینکه امروز نمی‌کنم؟ که این سوال آخرش برایم خیلی خیلی ترسناک است چون جوابش را نمی‌دانم…

این امر از یک منظر سوالات این چنینی را خیلی ترسناک می‌کند، چون واقعا مطمئن نیستم پاسخم به سوال بالا منفی باشد. از طرف دیگه یک مسئله جالب‌تر و مهم‌تر را برایم پیش می‌آورد و آن تلاش برای شبیه‌سازی بدترین حالات تصمیم‌گیری ممکن در ذهنم، و سپس تلاش برای یافتن نکات و مواردی در سلسله رویدادهاست که حتی در آن بدترین و گنگ‌ترین شرایط که هزار جور پارامتر مختلف با عدم اطمینان بالا در فرآیند تصمیم ‌گیری دخیل است نیز با تکیه بر آن موارد بتوانم تصمیم «صحیح» را بگیرم (یک جور گارانتی کردن حد پایینی! تصمیم گیری که دلخوش کنم برای هر چه از آن بالاتر است تا حد خوبی آماده‌ام). که البته بدی‌اش این است که در همه حالات آن موارد را اطمینان آور را نمی‌توانم به سرعت پیدا کنم و یا حتی بعد از یافتن آن موارد، به گاه عمل که می‌رسم فاصله از حرف تا عمل بسیار است و شجاعت دیگری را می‌طلبد. 

ترسناک بودن سوال بالا البته منتهی به یک تلاش جالب برایم می‌شود (که امیدوارم در نهایت برایم بیهوده نباشد!) و آن تلاش برای شبیه‌سازی بدترین حالات تصمیم‌گیری ممکن در ذهنم است که همه چیز گنگ است و حق و باطل به نظر خیلی مخلوط می‌رسند و انتخاب درست از غلط در نگاه اول ساده نیست. و سپس تلاش برای یافتن نکات و مواردی در سلسله رویدادها و اتفاقات این شبیه‌سازی است که که حتی در آن بدترین و گنگ‌ترین شرایط نیز با تکیه بر آن موارد بتوانم تصمیم «صحیح» را بگیرم (یک جور گارانتی کردن حد پایینی! تصمیم گیری که دلخوش کنم برای هر چه از آن بالاتر است تا حد خوبی آماده‌ام). البته هنوز نمی‌توانم در همه حالات این موارد را «اطمینان» آور را پیدا کنم (اطمینان را در گیومه گذاشتم چون یک بحث دیگری بر سر اطمینان هست که یقین و اطمینان از دید و با پارامترهای چه کسی و …). و البته حتی بعد از یافتن این موارد اطمینان آور، به گاه عمل می‌رسم که آن‌جا فاصله از حرف تا عمل بسیار است و شجاعت دیگری را می‌طلبد…

Amir Hesam Salavati نوشته شده توسط:

اولین نفری باشید که نظر می دهد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *