انعطاف در برابر (منطق) زور

در ابتدا که می‌خواستم این پست را بنویسم، هدفم بررسی یک به ظاهر تناقض در اتخاذ دو رویکرد متفاوت برای مواجهه با مسئله‌هایی بود که در ظاهر به نظر متفاوت می‌رسند ولی در باطن از انعطاف اجباری در برابر منطق زور سرچشمه می‌گیرند. در حقیقت اصل مسئله از اینجا برایم پیش آمد که بین اطرافیان عده‌ای را می‌دیدم که به زورگویی مثلا دولت آمریکا یا چین در برخی سیاست‌هایش معتقدند ولی در عمل باور دارند که باید در تعامل با آن‌ها انعطاف لازم را نشان داد «چون اگر انعطاف نداشته باشیم و به برخی خواسته‌هایشان تن ندهیم، عملا از جامعه جهانی منزوی می‌شویم و نمی‌توانیم رابطه مناسبی با دیگر کشورها داشته باشیم و …». خلاصه‌اش برای من می‌شود اینکه چون زورمان نمی‌رسد، اگر منعطف نباشیم عملا نمی‌توانیم در جامعه جهانی زندگی کنیم و بهتر است جاهایی که لازم است راه بیاییم. اما آنچه برایم جالب بود این است که احساس می‌کردم همین رویکرد در مواجهه با (منطق) زور داخلی نیز خود را نشان می‌دهد. اینجا چون دیگر اتخاذ سیاست شخصی و اعمال آن دست خودمان است،‌ برای آنکه بتوانیم زندگی کنیم، در موقعیت‌های زیادی کوتاه می‌آییم. و فکر می‌کردم در نهایت شاید همین رویکرد یکی از عوامل وضعی باشد که روز به روز برای خیلی از ما به نظر می‌رسد بدتر می‌شود.

اما کمی که فکر کردم به نظرم رسید مسئله شاید بیشتر از جنس هزینه فایده باشد و نه صرفا یک رویکرد کلی (که مثلا همیشه در برابر زور باید تسلیم شد/نشد). اگر کسی جایی در برابر زور انعطاف نشان می‌دهد یا تسلیم می‌شود، به دلیل محاسباتی است که از هزینه کار و فایده‌اش دارد. مثلا اگر کسی در خیابان با تهدید قمه بخواهد کیف پول فردی را بگیرد، به احتمال زیاد فرد کیف پول خود را می‌دهد چون هزینه دادن کیف پول در مقایسه با هزینه مقاومت احتمالا بسیار کمتر است. ولی اگر مثلا تهدید این باشد که بچه‌ات را بده، احتمالا حاضر است بمیرد و بچه‌اش را ندهد.

این هزینه‌ها و فایده‌ها هم خیلی اوقات مسئله‌ای شخصی است و وزن و مقدار آن برای افراد مختلف در برابر مسائل یکسان متفاوت است. برای همین احتمالا برای خودم و آن عده‌ از اطرفیان که مورد کنجکاوی‌ام بودند وزن داشتن یک زندگی نرمال (چه در جامعه داخلی چه در جامعه جهانی) بالاست و چون هزینه عدم انعطاف در برابر زور بالاست، آن رویکرد اتخاذ می‌شود. برای عده‌ای دیگر (و یا همان افراد در موقعیتی دیگر) وزن عوامل دیگری به نسبت زندگی نرمال بالاست، مثلا باور داشتن به اصولی مشخص، و به همین دلیل در آن موارد در برابر زور نرم نمی‌شوند و هزینه‌اش را هم می‌پردازند (مثال داخلی و خارجی اش مشخص است و البته که در هر دو مورد پرداخت کننده هزینه لزوما خود فرد به تنهایی نیست).

البته در یک دنیای ایده‌ال شاید بتوان هر دو حالت را با هم جمع کرد: موقتا در برابر زور تسلیم شد (در مثال زورگیر، کیف پول را داد تا جان حفظ شود)، بعدا با قوی‌تر شدن و محکم‌تر شدن جا اقدام متقابل انجام داد (در همان مثال زورگیر، از پلیس کمک گرفت یا با یاد گرفتن تکنیک‌های دفاعی، دفعه بعد کیف پول را نداد و از خود دفاع کرد).

پی‌نوشت: یک نکته دیگر هم به نظرم جالب آمد آن بخش داشتن زندگی نرمال بود: احساس می‌کنم این مورد برای خیلی‌ها مصداق دارد و شاید به عنوان حداقل انتظارشان مطرح باشد. در صورتی که این مورد تامین شد، آن وقت بعد از مدتی ممکن است مطالبات دیگری نیز در افراد شکل بگیرد که آن‌ها به عنوان خط قرمزها و حداقل‌های جدید مطرح شود و برای آن‌ها نیز دیگر حاضر نباشند در برابر زور تسلیم شوند، چیزی شبیه این‌ مثل که آدم گرسنه دین و ایمان ندارد یا این نکته از قدیم که می‌گویند وقتی افراد سرگرم تامین مایحتاج اولیه‌شان باشند، احتمالا به دنبال داشتن آزادی و …. نمی‌روند. برای همین بهتر است درگیر همین مقدمات بمانند!

Amir Hesam Salavati نوشته شده توسط:

اولین نفری باشید که نظر می دهد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *